من و خط خطی های ذهن و خاطراتم

ساخت وبلاگ
وقتی فکر میکنم مثل هر ماه پی ام اس هستم و اخلاقم بدون دلیل بهم میریزه...میبینم اینبار فرق میکنه! از همیشه افسرده تر و عصبی ترم، خاطرات مضحکی یادم میاد که بعد از یک دعوای مفصل تو ذهنم شروع میکنم به گریه کردن...همچنان پریود نشدم ... بعد از ۵ سال ع و ه اومدن ایران و با اینکه دلم براشون تنگ شده اما حوصله ی جمع رو ندارم و اکثر روزا تو خونه رو تخت ولو میشم... میخوام بلند شم از جام اما نمیشه و تقریبا کل روزم به خواب میگذره،هنوز پریود نشدم... با وجود ورزش و رژیم کتو اما دریغ از یک گرم کاهش وزن، افسرده تر و عصبی تر میشم، دلم بهونه های مختلف میگیره و بعدشروز اول با تهوع از خواب بیدار میشم! نهروز دوم با تهوع از خواب بیدارمیشم! نهروز سوم با تهوع از خواب بیدار میشم! بله باردارمخوشحالم؟ ناراحتم؟ هیچ حسی ندارم، صبحانه میخورم و همون لحظه که تهوع داره منو میکشه میفهمم که نمیخوام بچه رو... گریه میکنم که عجب بدبختی ای به من نازل شده تو این وضعیتی که نه فقط کار نمیکنم بلکه کلی هزینه ها زیاد شده! میترکم اگه به کسی نگم، به صمیمی ترین دوستم میگم و میگه تو همه ی اتفاقای خوبی که تو زندگیت میوفته اینطوری با حس منفی به من میگی.....!!!!دکتر میرم و میگم قرص راکوتان مصرف کردم و باردارم! میگه من تو رو جاج نمیکنم سنتم که الان سن باروریه و الان وقتشه من داشتم مریضی که راکوتان خورده و بچه ش رو هم به دنیا آورده، خودت میدونی!!!برام قرص سقط پیدا کردن از بازار سیاه، بعد از رفتن ع و ه، استفاده کردم و پریود شدم.... خوشحال شدم؟ بله چون فکر میکردم تموم شد، حال بعد از ۷ روز رفتم دکترو امان از حرفای دکتر، تمام مدتی که زار میزدم فقط به این فکر کردم که خدا انتقام پس دادن هدیه شو داره میگیره! داره میگه بی لیاقت بودی. من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 110 تاريخ : دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت: 7:52

نمیدونم فقط اینجا اینطوریه یا کل دنیا؟ گفتم دیگه خبرا رو نمیخونم، حالم خوب خوب بود، تو ۵ دقیقه دنیام زیر و رو شد!

ایران همه ش درده، همه ش، دلم میخواد بغلش کنم و گریه کنم

من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 110 تاريخ : دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت: 7:52

از شرکت اومدم بیرون. اولش نمیزاشتن، با زبون خوش با افزایش حقوق با افزایش رتبه و پست  با تهدید با دعوا باهیچی حاضر نبودم اون محیط سمی رو ادامه بدم! حالا از وقتی که نمیرم سر کار دچار یه دوگانگی شدم! اینکه حالا که وقت آزاد دارم اون همه کاری که دوست داشتم انجام بدم رو میتونم به راحتی انجام بدم و در مقابل اینکه نمیتونم از نظر مالی ریسک کنم و حتما باید تا خرداد دوباره برم سر کار!30 سالم شد. ریسک خوبی بود بیرون اومدن از اون محیط سمی با اینکه از نظ مالی شرایط خوب بود، اما حالا نمیدونم برای ادامه ی زندگیم چی میخوام... در واقع تا قبل از دانشگاه میدونستم چی میخوام و رویاشو زندگی میکردم اما دقیقا بعد از دانشگاه یادم رفت چی میخوام  و از اون موقع تا الان همیشه تو این ابهام زندگی کردم که من واقعا میخوام با زندگیم چیکار کنم؟ همیشه میخواستم یه دانشمند شیمی بشم اما هیچ وقت نشدم، رویام این بود که نوبل بگیرم اما حتی نتونستم یه معدل بالا بیارم، هیچ وقت نتوستم اون چیزی که دوست داشتم، باشم و مجبور بودم اینی که هستم رو دوست داشته باشم چون هر بار که میخوای بگی که این ورژن خودمو دوست ندارم از همه طرف پیامای روشنفکرانه ی روانشناسانه ی مسخره میاد که وایییی نههههه!! شما بهترین هستین شما زیبا ترین هستین شما  با استعداد ترین هستین اما هنوز نمیدونین استعدادتون چیه و از این قبیل بول شت ها! دیگه تو وبلاگ خودمم نمیتونم بگم آره من بدم میاد از اینی که الان هستم، من بدم میاد از اینکه هیچی نشدم، من بدم میاد از اینکه استعداد خاصی ندارم، بدم میاد از اینکه زیبا نیستم، بدم میاد از اینکه مهارت و توانایی خاصی ندارم بدم میاد از اینکه به هیــــــــــــــــــچ کاری اونقدر علاقه ندارم که برم سراغش ب من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 115 تاريخ : يکشنبه 1 خرداد 1401 ساعت: 22:28